ما ایرانی هستیم!
نوشتار “ما ایرانی هستیم” برای نخستین بار در ستونِ هفتگیِ من در تایمز اسراییل در 16 آگوستِ 2016 منتشر شد.
شاید بر کمتر کسی پوشیده باشد که جمهوری اسلامی، علیرغم تمام توجه سیاسی و اطلاعاتی و امنیتیاش به تضمین “منافع و مصالح نظام”، و فقط نظام و نه هیچ چیز دیگری، دچار محاسباتِ غلطِ راهبردیِ متعددی شده است.
به عنوان نمونه، نظام، در زمان نخستوزیری میرحسین موسوی، این گونه محاسبه کرده بود که با “پاکسازی زندانها” از “عناصر معاند” به یکباره از شرّ “اپوزیسیون” برای همیشه راحت خواهد شد. غافل از اینکه جنایتِ هولناکِ تابستانِ 67 میرفت تا در تاریخِ خونینِ انقلاب و نظام برآمده از آن به عنوان “جنایت علیه بشریت” در دادگاهی در لاهه در تاریخ قضایی بینالمللی، و “بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی” در خودآگاه ایرانی و حافظه جمعی ما به ثبت برسد.
از ادامه خیانتبار جنگ پس از آزادی خرمشهر گرفته تا تقلب در تعهدات بینالمللی در قالب معاهده منع گسترش تسلیحات هستهای؛ و از تطمیع پاسداران و باز گذاردن دست کاسبکار لاتها و “برادران قاچاقچی” در حیفومیل منابع مالی گرفته تا برجام و امیدهای واهی اقتصادیاش، محاسباتِ غلطِ راهبردیِ سرانِ نظام واقعاً سر دراز دارد. آنچه در اینجا مورد نظر من است، همانا مرگبارترین محاسبهیِ غلطِ راهبردیِ نظام برای بقای خودش است: محاسبهیِ راهبردیِ غلطِ فرهنگی.
نظام جمهوری اسلامی، کشوری را که در درازای تاریخ به پرشیا و به ایران شناخته شده بود “ایران اسلامی” نام گذاشت! نظام تمام توان خویش را در نزدیک به چهار دهه بکار بست تا فرهنگ ایرانی را به اسلامی و به شیعی تقلیل دهد. ستونهای مالی، اقتصادی، سیاسی، عقیدتی و گفتمانی نظام بیتردید پاشنههای آشیل بیشماری دارند که هر روز بر آسیبپذیری هر یک از آنها نیز افزون میگردد. ولی چشم اسفندیار نظام اسلامی در ایران همانا برآورد غلط آن از تقلیلپذیریِ فرهنگیِ انسانِ ایرانی به موجودی بیروح و بیجان است که در ابعاد هویّتی و فرهنگی، الگویِ رفتاری و ارزشی خود را در ناکجاآبادی برهوت میان ملا و لات جستجو خواهد کرد. پاشنههایِ آشیل سیاسی و اقتصادی و گفتمانی رمق نظام را گرفته است. ولی آنچه کمرش را خواهد شکست، چشم اسفندیار فرهنگی آن است.
از زنده کردن زبان پارسی در شاهنامه به دستِ توانایِ فردوسی، پدر هویّتِ ملیِ ایران؛ تا ایستادگیِ زنِ ایرانی در برابر توحشِ “یا روسری یا توسری”؛ تاریخ مقاومتِ فرهنگیِ ایران و ایرانی در برابر بیگانگان و ایرانستیزانِ جورواجور، تاریخ درازی است و موشکافی در جایگاه شعر و هنر، به عنوان مثال، در این پایداریِ فرهنگی از دامنهیِ تنگِ شناختِ هنری و ادبیِ من خارج است. از همین رو ست که به فرازهایی چند از بزرگانِ معاصرِ ادب و فرهنگِ ایرانی در این راستا بسنده میکنم و این مختصر را با نگاهی به ایستادگی ایرانیان در سپهر هنری در برابر نظام ایرانستیز کنونی به پایان میبرم.
از دیدگاه تاریخی، میدانیم که دوسه قرنی بیش از سلطه اعراب بر ایران نگذشته بود که با روی کار آمدن دودمانهایِ ایرانیِ طاهریان و سامانیان، زبان فارسی، به عنوان “زبان نوشته و زبان شعر و نثر”، رسمیّت مییابد. شاهرخ مسکوب، در جستاری تحت عنوان “ملیّت و زبان” (نشر خاوران، پاریس، مهرماه 68)، در رابطه با “ملیّت ایرانی” و پیوند آن با “زبان و تاریخ” میگوید: “پس از هجوم اعراب و سقوط امپراتوری ساسانی، ما ایرانیها اقلاً مدّت دو قرن در نوعی بهت و کرختی و بیحالیِ روانی بودیم… رابطه ملت ایران با یک نظام اجتماعی، دولتی و فرهنگی بریده شد و در نظام اجتماعی، دولتی و فرهنگیِ دیگری افتاد. محیط زیستاش عوض شد…” بگفته مسکوب، دویست سالی طول کشید تا ملت ایران از بهت فروپاشی ساسانی و “غربت” محیط زیست اجتماعی و فرهنگی دگرگونشده و عربی درآمده و اندک اندک بهخود آید. در این میان، “ارادت” برخی خاندانهای ایرانی مانند برمکیان و نوبختیان به “خاندان نبوت”، شاید بیش از هر چیز نشان از “عدم ارادت به خاندان بنیعباس” و درنتیجه نشان از مقاومت فرهنگی ایشان در برابر محیط زیست عربی بود. به باور مسکوب، “نیاز یک قوم کهن ولی مغلوب به ماندن” بود که برخی از ایرانیان را بر آن داشت تا راه “مقاومتِ غیرمستقیم” یا “مقاومتِ فرهنگی” درپیش گرفته، دست بکار “انتقال فرهنگِ مکتوب و ترجمه کتابها و آثار بازمانده از پهلوی به عربی” و درنتیجه “نگهداری آنچه از گذشته مانده بود” بشوند. به عقیده مسکوب، “ما ملیّت یا هویّت ملی و ایرانیّت خودمان را از برکت زبان و در جانپناه زبان فارسی نگه داشتیم.” در این وانفسا، پراکندگی سیاسی ما ایرانیان مانع یکپارچگی فرهنگیمان نشد. یا بقول مسکوب، ایران با “یگانگی در ریشه و پراکندگی در شاخوبرگ” و با “وحدت فرهنگی بدون وحدت سیاسی” بود که توانست ماندن خویش و بقای هویّت ملی خود را در محیط زیستی بیگانه تضمین کند.
همسو با مسکوب در تأکید بر اهمیّت زبان در مقاومتِ فرهنگیِ ایرانی در برابر بیگانه، باقر پرهام در جستاری تحت عنوان “با نگاه فردوسی” (نشر مرکز، تهران، 1373)، شاهنامه را “بزرگترین کتاب ایرانیان” دانسته، حماسه را میان دیگر سبکهای ادبی از “کلیّت و عامیّتی” خاص برخوردار میداند، خاصیّتی زبانی و تاریخی که حماسه را از دیگر انواع ادبی به “روح قومی و سرشت و سرنوشت ملی یک قوم نزدیکتر” میسازد. پرهام در همین جستار و در گفتاری در “مبانی و کارکردهایِ شهریاری در شاهنامه و اهمیّت آنها در سنجش خِرَد سیاسی در ایران” و در ارتباط با عنصر ذاتی و حماسیِ هویّتِ ایرانی و پیوند آن با “دستگاه شهریاری”، به باوری اشاره دارد که مصداق تاریخی آن را نه تنها در نوزایش سیمرغ فرهنگیِ ایران در زمانهیِ فردوسی و دودمانهایِ ایرانی آن عهد، که در نوزایشِ روحِ ایرانی از زیر آوارههایِ صفوی در عهد نادری و زندیه و پس از آن در عصر مشروطیّت میبینیم. پرهام تاریخ ایران را با نگاه فردوسی میبیند و میگوید: “جهانپهلوان در سیمای رستم در واقع یک تن تنها نیست. داستان او کنایه از داستان ملتی است که پابهپای دستگاه شهریاری زاییده میشود و میبالد، با انحطاط آن رو به انحطاط میرود و با مرگ آن روح ملیاش فرومیکشد تا مگر دوباره در دورانی دیگر و به گونهای دِگر سربرگیرد.”
به راستی چگونه میتوان مقاومتِ فرهنگیِ ایران و ایرانی را در طول تاریخ توضیح داد؟ راز این ایستادگی در چیست؟
داریوش شایگان، در “پنج اقلیم حضور” (نشر فرهنگ معاصر، تهران، 1393)، با جستار در سرودههای “فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ”، همین پرسش را از زاویه “شاعرانگی ایرانیان” مطرح کرده و میپرسد که “پیوند و ارتباط درونی این مردم با شاعران بزرگشان از چه سنخ است که چنین به اعماق سرشتشان رسوخ کرده” است؟ شایگان ریشه تداوم حضور هویّت ایرانی در محیط زیست بیگانه را در اقلیم پنجگانهیِ شاعرانگیِ ایرانی جستجو میکند و از تجربهیِ غنیِ خویش در آمیزش با فرهنگهایِ شرق و غرب مدد گرفته، خاطرهای را به یاد میآورد: “در سال 1342، همسر نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده معروف یونانی، در ایران میهمان من بود و در سفری که به شیراز داشتیم، پس از بازدید از مقبره سعدی و حافظ، با تأثر و شیفتگی بسیار سخنی گفت که هرگز فراموشاش نکردم: من در هیچ کجای دنیا ندیدهام که مزار و مقبره یک شاعر بزرگ، زیارتگاه مردم باشد! شاید شما تنها ملتی باشید که با شاعرانتان چنین ارتباط معنوی عمیقی دارید…که حضوری مدام در زندگی شما دارند.” شایگان در جایی دیگر و در ادامه توصیف خصلت یگانهیِ شاعرانگیِ ایرانی و این بار از قول فیلسوف آمریکایی، رالف والدو امرسون، میافزاید: “ایرانیان را فرانسویهایِ آسیا نامیدهاند… مسامحهشان نسبت به مسیحیانی که در سرزمینشان زندگی میکنند، مسامحهای که با رفتار تعصبآلود ترکان عثمانی در تضاد آشکار است، گویا از فرهنگِ غنی آنان نشأت میگیرد، فرهنگی که برساخته شاعران بزرگ آنان است…و ایرانیان را قادر ساخته است تا خوی فاتحان سرزمینشان را تلطیف کنند و متمدنشان سازند، مادام که هویّت ملی خود را حفظ کنند.” و همین فرهنگ و مدنیّت ممتاز ایرانی است که در فردوسی به اوج حماسی خود میرسد و با “تأثیر از اساطیر اوستایی و افسانههای پارتی و ساسانی” و در پی آنچه شایگان، همسو با مسکوب و با پرهام، “بیداریِ آگاهیِ ملیِ ایرانیان” مینامد، “از نو احیا” میگردد و “در شاهنامه صورت قطعی” به خود میگیرد.
از دل همین “مقاومت غیرمستقیم فرهنگی ایرانی” (مسکوب) است که در زمانه تیره و تاری که “عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند”، شاملوئی برمیخیزد و فریاد برمیآورد که: “دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم”
از دل همین “سرشت و سرنوشت ملی” (پرهام) و حماسیِ ایرانی است که مهدی اخوان ثالثی برمیخیزد و “امید” را در نهانخانه هویّتِ ملیِ ایرانی زنده نگه داشته، میگوید: “ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم، تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم”. از دل همین سرشت ملی است که شجریانی برخاسته، از “بیداد” و با زبان حافظ فریادِ مقاومت برمیآورد که: “شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار، مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد”
از دل همین “بیداریِ آگاهیِ ملیِ ایرانی” (شایگان) است که سیمین بهبهانی برمیخیزد و در خرابه بجامانده از حکومت اسلامی نوید میدهد که: “دوباره میسازمت ای وطن، اگرچه با خشت جان خویش”
پژواکِ موسیقیِ زیرزمینی و موسیقیِ “غیرمجاز” ایرانی، از دل همین ایستادگی و مقاومت فرهنگی است که به گوش میرسد.
کنسرتِ ایرانی در دل همین مقاومتِ فرهنگی است که در برابر “لغو مجوّز” از سوی حکومت اسلامی ایستادگی میکند.
همین مقاومتِ فرهنگی است که زن ایرانی را در برابر “یا روسری یا توسری” و در رویارویی با بربریّتِ حکومت اسلامی، سربلند کرده و نهایتاً پیروز خواهد کرد.
همین مقاومتِ فرهنگی است که سینمایِ ایران را به اسرائیل و به باغ بهائیت میبرد و باغبان را به ارمغان میآورد. و همین مقاومتِ فرهنگی است که یک خانواده محترم و دستنوشتهها نمیسوزند را در تاریخ سینمایِ ایران ماندگار میکند.
از 22 بهمن 57، این شومترین روز تاریخ معاصر ایران، تا به امروز، همین مقاومتِ فرهنگی بوده است که از حل شدن هویّت ایرانی در “فاطمیون” پاکستانی و “حشد الشعبی” عراقی جلوگیری کرده و نسل سوخته را در کنار دهه هفتادیها و هشتادیها… به نوزایش نور در روز بیداری امیدوار کرده و میکند.

Poster un Commentaire
اولین نفری باشید که دیدگاه می گذارد