ایرانیسم و پایانِ تعارفاتِ چهلپنجاه ساله
وو-لینگ، یکی از فرمانروایانِ چینِ باستان، کموبیش همدوران با هخامنشیان، در بابِ دیروز و امروزِ زمانِ خود میگفت: “استعدادِ تقلید از مُدهایِ دیروز، برای بهتر کردنِ دنیایِ امروز کافی نیست.” (جادّههایِ ابریشم، پیتِر فرانکوپَن، 2015)
نخستین بار که با “ایرانیسم” آشنا شدم، ده سال پیش بود، در دانشگاه تل آویو، از زبانِ یکی از ایرانشناسانِ شناختهشدهیِ اسراییلی و نزدیک به “اصلاحطلبانِ” خانگی، چندهفتهای مانده به مهندسیِ سبز در ایران و پیآمدهایِ آن.
باید اقرار کنم که در ادبیّاتِ سیاسیِ ایران با هرچه بگویید تابحال آشنا شده بودم، مگر با ایرانیسم. از مارکسیسم دوازدهامامی گرفته، تا دیگر کودکانِ ناهمگونِ توفان؛ از بیزنِسِ کارگزاران با شیطان گرفته، تا نرمشِ دلّالان با ابلیس سرِ غلظتِ اورانیوم و قیمتِ دلار؛ هرچه بگویید دیده بودم مگر مکتبِ ایران. شاید از نادانی و کمدانی من بود. نمیدانم! ولی هرچه بود، اگر زمانی، در اعصار گذشته، شرقشناسان و کنجکاوان باید برای پیدا کردن شاهنامه و رباعیّاتِ خیّام به هند و به بمبئی میرفتند، من در پایانِ دههیِ نخستِ قرن بیستویکم در اسراییل بود که برای نخستین بار با ایرانیسمِ آکادِمیک به عنوانِ گرایشِ کلانِ سیاسیِ امروز آشنا شدم.
چون چهلپنجاهسالی میشد که “اصلاحطلبانِ” رنگینکمانیِ خانگی، بزرگترین اصلاحگرانِ تاریخِ صدسالهیِ اخیرِ ایران را “نوکر اجنبی” معرفی میکردند! شاید چون نیمقرنی میشد که سرِ کلاسِ درس و در ستونهایِ هفتگی، هر چه “رضاخان و پسرش” کرده بودند را “بُنجُلِ وارداتی” معرفی میکردند و هر چه خودشان کرده بودند را، کالایِ نابِ ایرانی! چون از مارکسیسم محجبه گرفته تا فرویدیسمِ مسلمانمآب، از کافههایِ سَنژِرمَن گرفته تا چهاردیواریِ نوستالژیکهایِ جیرهبندیِ دورانِ طلاییِ امام، هیچ چیز نبود مگر تقلید از مُدهایِ دیروز برای بدتر کردنِ وضعِ امروز! چون همانهایی که چهلپنجاه سال نَهی از ایران کردند و اَمر به اسلام، شاه و رضاشاه را هم “نوکرِ اینگیلیسیها” کردند و خودشان را تحفهیِ کرمان. چون چهلپنجاه سالِ تمام، میان آنها و اینها جایی برای ایران نبود. چون همانهایی که دیروز برای اینها صلوات میفرستادند و امروز برایِ اینها لایک میزنند، چهلپنجاهسالی است که منافع ملی را در تعارفاتِ سیاسیِ خودشان قفل کردهاند.
باری! در تل آویو بود که با “ایرانیسم” آکادمیک آشنا شدم و تهماندهیِ استعدادِ تقلید از مُدهایِ دیروز برای بهتر کردنِ دنیایِ امروز را دور ریختم. ده سال پیش بود. چندهفتهای مانده به مهندسیِ سبز و پیآمدهایِ آن…
میگویم “تعارفاتِ سیاسی”، چون معادلِ بهتری برای “پولیتیکال کورِکتنِس” نمیدانم. نوزآیشِ ایرانیسم رویِ آوارههایِ اسلامیسم در ایرانِ امروز، پایانِ رودربایستیهای دیروز هم هست، پایانِ تعارفاتِ دورانی که احمد جبرئیل، مارکسیستِ فلسطینی، در خصوص سید روحالله خمینی میگفت: “خمینی اسلام را از انزوا نجات داد. دیدگاه مرتجعانه نسبت به این دین را از میان برد و مقولهیِ دین افیون ملتها را منسوخ کرد و اسلام را در سطح بینالمللی بهعنوان یک نیاز انسانی در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مادی و معنوی مطرح کرد. سید روحالله خمینی توانست جهان اسلام را از خواب بیدار کرده، به مسلمانان حیاتِ جدیدی ببخشد.”
از “تعارفاتِ سیاسی” میگویم، چون جامعهیِ مردمیِ امروز از جامعهیِ سیاسیِ دیروز جلوتر است.
جامعهیِ سیاسیِ دیروز شاید جایی خوانده باشد که گزنفون، فیلسوف و مورّخ یونانیِ دوروزمانهیِ وو-لینگ میگفت: “هرجا که شاه هخامنشی اقامت کند و به هرجا که رود، همیشه مراقب است در همهجا باغهائی باشد پُر از چیزهایِ زیبا که زمین میدهد. این باغها را پردیس مینامند. اگر هوا مانع نباشد، شاه اکثر اوقات خود را در اینگونه باغها بسر میبرد.” (دهخدا)
جامعهیِ سیاسیِ دیروز شاید جایی دیده باشد که اردشیر دوّم در کتیبهای گفته بود که “به فضل اهورمزدا این قصرِ پردیسِ زندگانی را من ساختهام. اهورمزدا و مهر، مرا از هر بَدی بپآیند و آنچه را که کردهام نگه دارند.” (ایران باستان، حسن پیرنیا، 1908)
جامعهیِ سیاسیِ دیروز شاید اینها را جایی دیده یا خوانده باشد، ولی جامعهیِ مردمیِ امروز شاهبیتِ آن را از ته دل فریاد میزند. شکافِ اصلیِ دوران ما هم در همین گسل است، در شکافِ فکری و نسلی و سلیقهای و ارزشی میان امروز و دیروز.
برتولت برشت میگفت: “مردم به حکومت رأی نمیدهند، حکومت بجایِ آنکه خودش را منحل کند، مردم را منحل میکند!”
حکایتِ جامعهیِ سیاسیِ دیروز و برخورد آن با جامعهیِ مردمیِ امروز است. مردم برای آنها جانشان را بخطر نمیاندازند و برای آنها فریاد نمیزنند، آنها بجایِ آنکه خودشان را منحل کنند، خواهانِ انحلالِ فریادِ مردم اند!
این گسل تنها با یک گذار و با یک گذر پر میشود. با گذار و با گذر با جامعهیِ مردمیِ امروز از روی سرِ جامعهیِ سیاسیِ دیروز.

Poster un Commentaire
2 کامنتها در "ایرانیسم و پایانِ تعارفاتِ چهلپنجاه ساله"